جدول جو
جدول جو

معنی صم بکم - جستجوی لغت در جدول جو

صم بکم
کر و لال، صمٌ بکمٌ در عربی، برای مثال زبان بریده به کنجی نشسته صمٌ بکم / به از کسی که زبانش نباشد اندر حکم (سعدی - ۵۳)،
کنایه از خاموش، ساکت، با حالت خاموشی و سکوت، خاموش
تصویری از صم بکم
تصویر صم بکم
فرهنگ فارسی عمید
صم بکم
(صُمْ مُمْ بُ)
از اتباع است. جمع واژۀ اصم و ابکم. کران و گنگان. مأخوذ است از آیات 18، 171 سورۀ بقره: صم بکم عمی فهم لایرجعون (لایعقلون) :
زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم
به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم.
سعدی.
رجوع به صم شود
لغت نامه دهخدا
صم بکم
بمعنی کران و گنگان، کر و لال
تصویری از صم بکم
تصویر صم بکم
فرهنگ لغت هوشیار
صم بکم
کر و لال، مجازاً به معنی کاملاً خاموش و ساکت
تصویری از صم بکم
تصویر صم بکم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کم کم
تصویر کم کم
کم کم و آهسته آهسته پیش رفتن، به تدریج و تأنّی، رفته رفته، کیچ کیچ، نرم نرم، جسته جسته، آرام آرام، خوش خوشک، متدرّج، خوش خوش، پلّه پلّه، اندک اندک، خرد خرد، آهسته آهسته، نرم نرمک، تدرّج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم شکم
تصویر هم شکم
دو کودک که با هم از یک شکم زاییده شده باشند، دوقلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم کم
تصویر کم کم
صدای کلنگ چاه کن هنگام چاه کندن یا نقب زدن، ریگ روان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَکْ کِ)
خاموش و ساکت و بی زبان و گنگ، ساکت کننده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا زَ دَ)
سخت خاموش نشستن. رجوع به کلمه فوق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَکْ کِ)
درمانده در سخن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به تبکم شود
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ)
صدا و آواز کندن نقب و چاه باشد و آن را کم کم نقاب گویند. (برهان). آوازکافتن نقب. (فرهنگ جهانگیری). آواز شکافتن زمین و نقب به کنج خانه. (آنندراج) (انجمن آرا). آواز شکافتن زمین و نقب. گم گم. (فرهنگ فارسی معین) :
به چارپارۀ زنگی به باد هرزۀ دزد
به بانگ زنگل نبّاش و کم کم نقاب.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 56).
گنج پروردۀ فقرند و کم کم شده لیک
کم کم کنج سراپردۀ بالا شنوند.
خاقانی (از انجمن آرا).
، آواز کفش. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ فارسی معین) ، صدای در و مانند آن. (فرهنگ رشیدی). صدای در. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، صدای شمردن زر را نیز گفته اند و آن را کم کم آفتاب خوانند. (برهان).
- کم کم آفتاب، صدای شمردن زر. (ناظم الاطباء). صدای شمردن زر. (آنندراج). صدای شمردن پول (زر وسیم). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(خَ بِ خَ)
به هم حلقه شده. بهم پیچیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صُمْ مُنْ وَ بُ)
کران و گنگان. این هر دو لفظ جمع اصم و ابکم است و استعمال جمع بجای مفرد برای مبالغه باشد در کثرت یا آنکه فارسیان بعض جاها صیغۀ جمع در مقام مفرد استعمال کنند، چنانکه حور که جمع حورا باشد. (غیاث اللغات). از اتباع است و مأخوذ از آیات: صم بکم عمی فهم لایرجعون (لایعقلون). (قرآن 18/2، 171) :
به تهدید اگر برکشد تیغ حکم
بمانند کروبیان صم و بکم.
سعدی.
رجوع به صم بکم شود
لغت نامه دهخدا
(هََ شِ کَ)
توأمان را گویند، یعنی دو فرزند که از یک شکم برآمده باشند. (برهان) ، دو خواهر یا دو برادر را نیز گفته اندکه در دو زایمان از یک مادر زاده شوند:
نشستند زآنسان که فرمود شاه
مگر ابن یامین دانش پناه
که او را نبد هیچکس هم شکم
به تنها فرومانده بد لاجرم.
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
(کُکُ)
زعفران. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسم هندی زعفران است. (فهرست مخزن الادویه) ، ریگ روان. (از برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بمعنی ریگستان معرب قم گویند و معروف است. (آنندراج) ، قمقمه و کوزه و ابریق. (ناظم الاطباء). آفتابه. فارسی است و قمقم نوعی آوند معرب آن است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : قمقم، سبو و کم کم که آوندی است معرب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کم کم
تصویر کم کم
اندک اندک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم شکم
تصویر هم شکم
دو یا چندفرزندی کن باهم ازیک شکم زاییده شده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم کم
تصویر کم کم
((کُ کُ))
ریگ روان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم شکم
تصویر هم شکم
((~. ش کَ))
دو قلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صم و بکم
تصویر صم و بکم
کران و گنگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کم کم
تصویر کم کم
تدریجا
فرهنگ واژه فارسی سره
اندک اندک، بتدریج، رفته رفته، متدرجاً
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی نفرین به دختران و زنان به معنی: ریشه ات قطع شود
فرهنگ گویش مازندرانی